میدانی، من چند باری وسوسه شده ام جزوه را باز کنم و تست های آسان امتحان را جواب بدهم. مخصوصا وقتی استاد برای 20 تا تست تک کلمه ای یک سااااعت وقت داده و رسما می گوید از جزوه تان ببینید و همه تان 20 شوید دلبندانم! من واقعا وسوسه شدم مخصوصا از وقتی فهمیده ام معدل هم در قبولی ارشد وزارت بهداشت تاثیر دارد. ولی همانقدر که امروز وسوسه شدم، ترسیدم. ترسیدم از این که بهتر شدن نمره ام باعث قبولی ام در رشته و دانشگاهی در وزارت بهداشت شود و بعد که ارشدم را در آن دانشگاه گرفتم و خواستم کار کنم، تمام پولی که در میاورم حلال نباشد، بر پایه دروغ باشد و من کل عمرم از عذاب وجدان بمیرم.
من خیلی وسوسه شدم مخصوصا که می دانستم جواب هایم اشتباه است و به راحتی می توانستم از جزوه ببینم. آن لحظه تصمیم گیری سخت بود چون بعدش که ناهماهنگی شناختی کار خودش را می کند و تو شروع می کنی به توجیه کردن خودت. "نههه اونقدرام مهم نبوود"، "دو نمره کجای زندگیتو می گیره؟"، "همه دارن همین کارو می کنن!"، "سخت نگیر بابا! دیوانه!" . آن لحظه سر آزمون حس کردم امتحان همین است. امتحانِ تربیت بدنی نبود، امتحان با عزت یا 20 با ذلت بود :))))))) و هیهات من الذله :))))) همانطور که صفحه آزمون باز بود و 50 دقیقه وقت داشتم (!!) جزوه ام را باز کردم، جواب دو تست را دیدم که غلط زدم ولی تغییرشان ندادم. خودم را به بدترین وجه ممکن آزار دادم و آزمون را به اتمام رساندم و نمره ام را ثبت کرد: . فدای سرم. که خیلی هم خوب است. یادتان که نرفته؟ من دانش خانواده ام را 12 گرفته ام! 12! میفهمید؟ 12!!!
توی آرایشگاه نشسته ام، منتظر آقای همسایه که بیاید دنبالم. به هیچ کس در آرایشگاه نگفتم که عروسم. مثل یک فرد عادی معمولی ترین پکیج را انتخاب کردم. پکیج های عروس دو سه برابر این قیمت دارند و راستش اصلا دلم نمی خواهد برای چنین چیزی هزینه کنم.
دیشب مامان پیشم خوابید. بغلم کرد و گریه کرد. من هم گریه کردم (که البته طبیعی است چون جایی که مامان سرسختم اشک بریزد من قطعا بیشتر گریه می کنم). مامان اسم دیشب را گذاشته بود آخرین شب من به عنوان دخترِ این خانه». به خودی خودی غمانگیز است. دل آدم می گیرد. ولی خب مامان را مطمئن کردم که در هفته هزار دفعه پیشش میآیم و یک شب هم اصلا مجبورم آنجا بمانم (البته با همراهی آقای همسایه) چون ساعت ۷:۳۰ صبح مدرسه کلاس دارم و از سمت خانه خانم سایه و آقای همسایه ابدا سر وقت نمی رسم.
قرار است بروم خانه خودمان و لباس عروس را آنجا بپوشم و خانم سپیدار هم در نصب تور کمکم کند.[چون اگر میخواستم تور را به آرایشگاه بدهم، دیگر قبول نمی کردند که پکیج عادی را انتخاب کنم]
باورم نمی شود که بعد از مراسم باید در خانهی خودم و آقای همسایه» بمانم. هنوز باور نکردم که آنجا، با آن فرش قرمز و مبل های راحتی کرم رنگ و گلدان های پتوس کنار تلویزیون، خانه من است. خانه ماست. احساس می کنم هنوز آمادگی ندارم هر شب برای دو نفر غذا درست کنم. اصلا بلد نیستم! دقیقا چند شب در هفته می توان املت و پوره سیب زمینی خورد؟ شما میدانید؟
درباره این سایت